زخم

متن مرتبط با «این» در سایت زخم نوشته شده است

این قصه سر دراز دارد

  • روز چهاردهم خونریزی تقریبا جونی برام نمونده . خونریزیم هنوز هیییییچی کم نشده . برای روز سه شنبه یعنی فردا مجدد آزمایش بتا و سونوگرافی دارم.کاشکی همه چی ختم به خیر شه بخوانید, ...ادامه مطلب

  • این روزا و جناب یک مرد

  • دلم لک زده برای اینجا نوشتن اما اونقدررر درگیر زندگی م که نمیرسم  نصفه شبه و من زیر کولر دراز کشیدم مدتهاس شبها دیر و سخت خوابم میبره ...اینروزا دقیقا سالگرد اون روزای کذایی ه . پارسال همچین شبایی دلم, ...ادامه مطلب

  • پاشین بیاین کانال ببینم

  • اینجا چرا اینقدر سوت و‌کوره ؟؟؟؟؟  پاشین بیاین کانال ببینم https://t.me/Ruznegarihayeman, ...ادامه مطلب

  • اینجا بوی بهاره

  • باغبون باغچه ها رو بیل زد و عماد بید مجنون و درخت آلبالو خرید . عاشق بید مجنونم اونجا که  شاخه هاش توی نیمه شب تابستون زیر نور ماه میرقصن پاهام رو دراز کردم روی مبل .عماد خوابیده . صدای دور و گنگ تلو, ...ادامه مطلب

  • اینبار هم باور کن حال همه ما خوب است

  • بیرون سرد بود . سرد بود و کمی بارونی ، اینجا گرم بود و آروم   عماد گفت بیا و دستم رو کشید . من ایستاده بودم روی پله ها و نگاش میکردم که کشیده شدم توی آب .  بی اختیار خندیدم عماد لبخند زد و من رو کشید , ...ادامه مطلب

  • از این جایی که من هستم

  • بعد از یه مهمونی و خستگی بعدش  .... از این جایی که من هستم .... . .  ولنتاین است اما ماهیتش رنگ به رنگ است... برای بعضی روز عشق است،برای بعضی شامورتی بازی ،برای یکی دغدغه است و برای دیگری تنها یک تئاطر !!!  اما برای من ،برای تو ...تنها یک بهانه است ... بهانه ی از نو خواندن تصنیف دوست داشتن, ...ادامه مطلب

  • خارج از گود این هفته ؛)

  • سلام دوستای خوبم صبح چهارشنبه تون بخیر ! اول از همه خیلیییی از کامنتهای دلگرم کننده تون ممنونم بهم انرژی دادین :)  دوم اینکه اولین مطلب رو امروز آپ میکنم ، اما از هفته ی بعد سعی میکنم دوشنبه ها آپ کنم . تکنیک گفت و گو (١) خیلی وقتها بعد از جر و بحثهایی که بین من و عماد پیش میاد، اونوقتها که خیلی پکرم و رفتم تو لاک خودم ، فکر میکنم اصلا این جر و بحث از کجا شروع شد ؟ همیشه موضوع اونقدرررر کوچیکه که اگه برای یه سوم شخص تعریف کنی میگه واقعا سر این حرفتون شد؟ اما میدونید مشکل اونجاس که ما وقتی سر یه موضوعی حرف میزنیم من فکر میکنم" من که دارم به زبون فارسی ،خیلی ساده توضیح میدم چطور عماد متوجه نمی,خارج,گود,این,هفته ...ادامه مطلب

  • از خود این روزهام میترسم!

  • سگ توی ویدیو مثل حیوونی که به شکار نزدیک میشه به عروسکش نزدیک شد و بعد یهو پرید ورش داشت .یکی کامنت کرده بود " رد داده" ! خندم گرفت بعد اما دلم خواست منم رد بدم !  قبلنا وقتی میگفتیم تموم ! من فراموش میکردم . فراموش میکردم چی گفتم چی گفت ! چیکار کردم چیکار کرد! وقتی میگفتیم ببخش من حذف میکردم اون ا, ...ادامه مطلب

  • چالش این من هستم

  • پیش از تو در من زنی زندگی میکرد که هر روز صبح تنهاییش را گره میزد به گیسووانش می آویخت به گردنش باقی را هم میریخت پای گلدان کوچکشپیش از تو در من زنی زندگی میکرداکنون ...همه توییپ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیستتمامی داستان های روایت شده واقعیستعنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است , ...ادامه مطلب

  • دعوت به چالش " این من هستم"

  • پیش از تو در من زنی زندگی میکرد که هر روز صبح تنهاییش را گره میزد به گیسووانش می آویخت به گردنش باقی را هم میریخت پای گلدان کوچکشپیش از تو در من زنی زندگی میکرداکنون ...همه توییپ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیستتمامی داستان های روایت شده واقعیستعنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است , ...ادامه مطلب

  • من این بازی رو سخت مجبورم

  • دستم رو زدم زیر چونه و خیره شدم به تخته ی پر از عدد . نگاه میکنم به مدارها و نیم مدارها و فکر میکنم الان میتونستم سر کلاس نقاشی باشم و راجع به تابلوهای گروته شاوه فرانسه بشنوم یا توی کلاس معماری اسلامی غرق بازی نور و رنگ و شیشه شم یا حتی سر کلاس نمایشنامه نویسی یا روانشاسی یا حتی حقوق ... من هرجای م, ...ادامه مطلب

  • اینجا پایان یک مهمانیست

  • مهمون هامون رفتن . من از شدت خستگی خوابم نمیبره... هرباری که مهمون داریم من خونه رو در حد خونه تکونی مرتب میکنم .امروز به مرحله ایی رسیدم که اگه وقت داشتم شیشه ها رم پاک میکردم !!!  وسط های مهمونی بود که مادر شوهرم بهم گفت نکن اینکارو با خودت ! خونه , ...ادامه مطلب

  • این یکی بی عنوان باشد !

  • الان تقریبا دو روزه که از سفر برگشتم اما هنوز خسته ام ! وقتی تو مهریز عماد گفت من شنبه باید سر کار باشم خب انتظار داشتیم بقیه ایی که سفر رو با ما شروع کردن و از قبل پایانش اینجا بود مرامی بگن باشه برگردیم ولی خب خیلی شیک و مجلسی گفتن خدا به همراتون ما هستیم فعلا !!! اما میدونین چیه؟ من بدم نمیومد در, ...ادامه مطلب

  • من این روزهای مجردی تمام میشود

  • مامان نشسته است روی تخت من . بین انبوهی از وسایل روی هم انباشته شده. با تومانینه ی غمناکی لباس های روی تخت را دانه دانه تا میزد . گاهی از بینشان لباسی برمیدارد و نشانم میدهد و میپرسد:اینو میبری؟ نگاه میکنم به لباس به صورت غمگین مادرم که حالا بعد 24سال دخترش را راهی میکند خانه ایی دیگر ....جایی دور تر .... هر صبح دیگر منی نیست که منتظرش بماند برای خوردن صبحانه ی دونفری و حرف های دوتایی سر میز و برنامه ریزی روزانه و خنده ها و شوخی های کله سحر .... دلم میگیرد فکر میکنم به روزهای اول و میگویم حتما  که من  زود به زود سر میزنم، مامان زود به زود می آید خانه ی ما ...برادر جان هم ،آقای پدر هم...بعدتر عادت میکنیم به این شرایط حدید ،..عادی میشود ... انگار که از اول همین بوده ....زندگی همین است . همه همین طورند .... یک روزی بچه ها دانه به دانه اضافه میشوند و بعد دانه به دانه کم میشوند ....نگاه میکنم به اتاقم . مثل وقتهایست که میخواستیم اسباب کشی کنیم همه ی کمد ها را خالی میکردیم روی زمین دانه به دانه میچیدیم توی ساک ها و کاور ها و قوطی ها . اما حالا مامان هست بابا هست داداشی هست خانه هست . همه هست,من این روز را قدر نشناختم,این روزهای من,این روزهای من در کانادا ...ادامه مطلب

  • این روزهای متاهلی

  • یک روزهایی میشود آدم آنقدر حالش رو به راه است که خودش را وسط دغدغه هایش هم که شده مهمان یک میز شاد میکند . یک روزهایی هم مثل امروز آنقدر سرش شلوغ میشود  که اگر بتواند لقمه ایی بخورد هنر کرده است . اگر از من میپرسید من هر دو روز را دوست دارم . هر روزی که تویش زندگی باشد دوست دارم . این روزهایی را دوست دارم که سرم غرق درس میشود موهایم میریزد روی صورتم و گردنم درد میکند از خم کردن ,  کمرم از روی  صندلی نشستن , چشمانم از به مانیتور خیره شدن ... که عماد برسد موهایم را جمع کند خم شود بیخ گوشم را ببوسد و من حس کنم چقدر حالم خوب تر است .... من این روزهای عادی را دوست دارم روزهایی که حالمان رو به راه است روزهای بدو بدو ,این روزهای متاهلی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها