من این بازی رو سخت مجبورم

ساخت وبلاگ
دستم رو زدم زیر چونه و خیره شدم به تخته ی پر از عدد . نگاه میکنم به مدارها و نیم مدارها و فکر میکنم الان میتونستم سر کلاس نقاشی باشم و راجع به تابلوهای گروته شاوه فرانسه بشنوم یا توی کلاس معماری اسلامی غرق بازی نور و رنگ و شیشه شم یا حتی سر کلاس نمایشنامه نویسی یا روانشاسی یا حتی حقوق ... من هرجای میتونستم باشم و پر از زندگی شم اما الان مجبورم سر این کلاس بشینم و با هر مدار و عدد ذره ذره زندگی از روحم بریزه بیرون ... تو زندگیم جاهای زیادی بوده که فهمیدم اشتباهی اونجام اما هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت تو زندگیم به این شدت از اشتباهی بودنم پر از اندوه نشده بودم ... انقدر احساس پشیمونی نکرده بودم
من درست دو قدم مونده به خط پایان انرژیم تموم شده !
استاد میگه وفا آر خروجی چی میشه ؟ نگاه میکنم به طبقه اخر با بی حوصلگی تمام میگم آر ال موازی آر سی موازی آر اِی سی کلکتور .

زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 141 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1396 ساعت: 12:11