نیمه شب٢

ساخت وبلاگ
در تاریکی نسبی نیمه شب در حالی که ماه روشنایش را انداخته روی جای خواب تکیه داده ام به دیوار .پاها را جمع کرده ام توی سینه . او کمی آن ور تَر دراز کشیده و حرفهایی میزند که نمیشنوم بی مقدمه میگویم میشه چیزی بگم اما هول نکنی ...ناراحت نشی؟ میگوید بگو میگویم حتما؟در آغوشم میکشد و میگوید حتما .میگویم میخوام گریه کنم دلم گرفته میپرسد چرا و بیخ گوشم را میبوسد میگویم نمیدونم صدایم لرز دارد و بغض دارد و درد .های های هق هق م خفه میشود توی سینه اش و نمیدانم دقیقا برای چه اینگونه زار میزنم
زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 230 تاريخ : شنبه 3 مهر 1395 ساعت: 2:15