آنچه گذشت

ساخت وبلاگ

برای پرنده ها نون ریختم روی لبه ی ایوون . هوا هنوز خیلی سرده . در ایوون رو میبندم یه نگاه به دور و بر خونه میندازم . همه جای خونه بهم ریخته س و این تقصیر عماد نیس که من دیروز همه جا رو مرتب کردم وبعد رفتم خونه مامانم اینا . دعا میکنم این آخرین نصب چراغ و لامپ و سیم کشی باشه .

بی اونکه قبلا فکرش رو کرده باشم تصمیم میگیرم یه صبحانه متفاوت درست کنم . اونم با لباس خوابی که هنوز تنمه !!! صبح بعد از رفتن عماد هرکاری کردم نتونستم از جام پاشم . چشام رو میبستم و مدام خوابهای درهم برهم میدیدم تا اینکه مامانم زنگ زد و گفت عمه ش فوت کرده صبح ! اونقدرام یه دفعه نگفت ولی دیگه خوابم پریده بود . پیر بود اما انتظار نداشتم بمیره .

تا صبحانه آماده بشه اونقدر طول میکشه که دیگه عملا میلی برای نهار نمیمونه هرچند نهار بی عماد اونقدر برام بی معنی شده که کلا دیگه هیچ جا یاد نهار نمیوفتم الا خونه ی مامانم اینا .

میشینم روی مبل پاهام رو دراز میکنم . مرتب کردن کردن خونه اونقدر طول میکشه که حسابی  خسته ام میکنه . چای میخورم و فکر میکنم به کتاب " حسین وارث آدم "  که فقط چند صفحه ش رو خوندم و یادم میوفته فیلم هایی که برای تقویت زبانم ریختم تو هارد و همونجوری مونده و یادم که میوفته درسا حالم گرفته میشه .

صبحانه ی امروز

.


.




.

نقاشی اونروز که بلاخره تموم شد

.


زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 162 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 19:42