دعا

ساخت وبلاگ

ایستاد مقابل گیت سپاه . ساک خلبانیش رو گذاشت روی لبه ی سکوی کنار دیوار . من تکیه دادم به دیوار . گفتم :رفتی تا چهار شنبه ... از بالای سرم پشت سرم رو نگاه کرد .بعد انگار که مطمئن شه کسی حواسش چندان به ما نیست , لبهاش رو گذاشت روی پیشونیم و این جواب دلگرم کننده ایی به تمام دلتنگی من بود .

رفت طرف سالن ترانزیت و من شدم پر از دعا ....


پ ن : همسرم مهندس شیمی و کارمند شرکت نفته , بخاطر کارش مجبوره هر دو هفته یکبار بره ماموریت . بخاطر همین مدتهاس دنبال انتقالش به شرکت گازه ... برامون دعا کنین تا خلاص شیم از این دوری و در به دری... هربار که میره مسیر خط  لوله من پر میشم از دل نگرونی :(

زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 176 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 19:42