حال امروز

ساخت وبلاگ
صبح از لای پلک هایم میزند تو ...چشم هایم را چند بار فشار میدهم روی هم میچرخم به پهلو و با ابروهای درهم گره شده خیره میشوم به ساعت . ساعتی که باطریش رو به اتمام است و هر روز زمان زودتری را نشان میدهد سعی میکنم حساب و کتاب کنم و حدس بزنم الان چه وقت از صبح است هفت صبح میشود هشت و چند دقیقه . از جا بلند میشوم شانه هایم تیر میکشد تمام خستگی شب انگار تلنبار شده است روی شانه هایم .هزار سال طول کشید تا صبح شود آخخ که چقدر خسته تر از دیشبم . تمام خوابهای بی سر و ته دیشب رسوب کرده روی روحم انگار تمام شب را دویده ام پاهایم رمق ندارد بلند میشود خستگی از شانه هایم میدود تا پیشانی ام . پیشانی ام میشود تجمع درد ها ... کسی توی دلم رخت میشورد ....چرا حالا که جهیزیه را میچینیم باید حال دلم انقدر بلبشو باشد ؟ من امروز را  هزار جور توی ذهنم ساخته بودم حال امروز حالت هزار و یک ام هست که فکرش نکرده بودم ؟
زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : حال امروز من,حال امروزم,حال امروز من از آینه پیداست, نویسنده : nelii1 بازدید : 166 تاريخ : جمعه 17 دی 1395 ساعت: 18:06