short note

ساخت وبلاگ

کتری را میگذارم روی اجاق . زیرش را روشن میکنم و فکر میکنم الکترونیک 2 را که تمام کنم  ماشین درس سختی نیست .

دنبال دارچین توی کابینت میگردم

البته که مخابرات اصلا حرفی برای گفتن ندارد .

یک برگ دارچین میریزم توی قوری .

کاش که بیوالکتریک انتخاب نمیکرد .

می آیم سمت نشیمن .

رد حلقه ام روی انگشت انگشتری چپم عجیب می خارد .

وقتی پزشک گفت به طلای زیر بیست و چهار عیار حساسیت دارم تعجب نکردم فقط از شنیدنش کمی خورد توی ذوقم هرچند از اولش هم به طلا و زیورالات علاقه ی چندانی نداشتم اما دوست نداشتم حلقه دستم نکنم .

مینشینم روی مبل. انقدرها هم  بیوالکتریک انتخاب اشتباهی نبود .

دوییدن برای زندگی چیزی بیشتر از علاقه نیاز دارد .

سرم را تکیه میدهم به پشتی مبل و فکر میکنم اگر دفتر بابا تا عید اماده شود...

اگر یک واحد را به من بدهد ....

اگر کار شرکت بگیرد...

اگر کلینیک راه بیوفتد ...

ان وقت دیوار سمت پنجره را پر میکنم از تابلوهای نقاشی ام .

انگشتم می خارد . می خارانمش .

برای کارهای خانه هم باید فکری بکنم .

خدا روشکر که عماد هست که وقتی دلهره گرفتم بگوید"  نگران نباش من هستم ".

انگشتم خونی میشود .میسوزد .

پماد روی میز را ور میدارم . یاد ایمیل استا میوفتم .

باید جی میل را دوباره چک کنم شاید جواب داده باشد .

کتری سوت میکشد .میروم سمت آشپزخانه .

آب جوش را میریزم توی قوری .

بوی دارچین میپیچد توی مشامم .

روی لبه ی پنجره هم گلدان میچینم .کنار تابلوهای نقاشی . بغل کویتیشن و الکس و "آر اف" . درست کنار" ای پی ال" .

زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 203 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 13:47