وراجی م رو بببخشید

ساخت وبلاگ

ساعت 6 عصر  بود که از هم جدا شدیم . ساعت 9 شب بود که زنگ زد .گفتم: کجایی؟ گفت: جام جم,  میام دنبالت بریم بچرخیم ,بی دلیل ..بی خیال ... الکی ... .به یاد اولین روزهای نامزدیمون .  چرخ زدیم و حرف زدیم و خندیدم و من فکر کردم به این آخرین روزهای نامزدی .

چیزی تا سیزده آذر نمانده است . و ما توی بدو بدوی آخرین کارها نفس نفس میزنیم . وقتی به این 9 - 10 ماه فکر میکنم انگار همه چیز روی دور تند گذشت اما به وسعت و عمق خیلی بیشتر از 10 ماه .  دوران نامزدی دوران شیرینی بود پر از شوخی پر از خنده پر از فانتزی های دوتایی سورپرایز های رنگی رنگی دسته گل ها و کادو های با مناسبت بی مناسبت ..جشن های دور همی مسافرت های کوتاه و بلند ....

اما با تمام شیرینی هایش  خالی از دغدغه نبود گاهی فکر میکنم بعد از عقد جنس اتفاق های معمولی هم فرق میکند انگار همه چیز میخواهد آدم را بزرگ کند دیگر فقط متعلق به زندگی پدر و مادر نیستیم که خیالمان از داشتنشان تخت است و میدانیم هر اتفاقی که بیافتد انجا ساحلی امن است . اولین ماه های بعد از عقد انگار زنگی خانه ی کنار آبیست . هر کشش ابری دلهره می اورد .هر بارانی که تند میشود دلشوره از ناودان زندگی سرازیر میشود .آخخخخ که نمیدانید همه چیز  چقدرررررررر نیاز به مدیریت دارد نیاز به دقت ...

میدانید خشت های اول است نباید کج گذاشت که دیوار زندگی به ثریا نرسیده میریزد .در کنار همه ی اینها  یکجورایی ادم بلا تکلیف است . نه زندگی ش را شروع کرده . نه میشود گفت که شروع نکرده است . نه آنقدر ها اختیار دارد نه آنقدر ها بی اختیار است! یک وقتهایی میشود ادم خودش پایش را پس میکشد یک وقتهایی هم میشود که "نباید" پایش را پس بکشد .

در تمام این دوران روزهایی بوده که در استیصال و چه کنم چه کنم های مطلق سپری کرده ام .  روزهایی که نبوده کسی ازش بپرسم " من حالا باید چکار کنم ؟ " اخخخخخخخخخخخخ چقدر کلمات از بیان آنچه میخواهم بگویم عاجزند !

لحظه هایی در زندگی پیش میاید که نمیدانید کدام کار درست است ؟ کدام کار درست تر است ؟ مانده اید بین کاری که انجام دادنش خانواده تان را و ندادنش همسرتان را دلخور میکند ! آن وقت است که نه میتوانید به مادرتان چیزی بگویید نه به همسرتان ! نه میخواهید خانوادتان از همسرتان دلخور شوند نه همسرتان از خانواده تان .

میدانید من فکرش را هم نمیکردم زندگی انقدر پیچیده باشد ... راستش را بخواهید من گرگ باران دیده نیستم !یک موقعیت هایی پیش میاید که من هیچ پیش فرضی از ان نداشته ام . نمیدانم باید چکار کرد. هر خطایی شاید خاطره ی ناخوش آیندی را تا ابد به جا بگذارد . یک وقتهایی کم می اورم .

ولی خب در کنار تمام اینها دلم به قلب مهربان همسرم گرم است به دقت و توجه ش .به تدبیر و مدیریتش .

دلم را قرص میکند پدرم که هنوز پشتم به داشتنش گرم است و حالم را خوب میکند مادرم وقتی که در اغوشم میکشد  و خانواده ی همسرم که دلسوزند میفهمند درک میکنند حواسشان هست .

پ ن : در انتخاب همسر بسیاااااااااااار دقت کنید همه جوانب را بسنجید . و عشق را ابدا فراموش نکنید که من هر وقت سردی اتفاقی دلم را میلرزاند روی عشقمان حساب میکنم . :)

زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 184 تاريخ : سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 4:02