روزمرگی های یک وفا۱۱

ساخت وبلاگ

امروز جلسه اولیا و مربیان داشتیم مامان طاها دستش رو بلند کرد گفت : خانم وفا اسم ادکلنتون چیه؟ من : جااااان؟؟؟! (با خودم فکر کردم این چه سوال بی ربطیه وسط جلسه :|) گفت پسرم چند وقته هی میاد خونه میگه ادکلن خانم معلم بوش خیلی خوبه از اونا بخر مامان ! مامان محمد جواد گفت پسر من هم گردنبندهای رو مانتویی و رنگ‌ مانتوهاتون رو میگه ! مامان امین گفت پسرم میگه دستهای خانم معلم بوی آدامس میده ( کرم مرطوب کننده دستم با بوی تمشکه) واقعا شوکه شدم از طرفی هم نمیدونستم چی باید بگم!  فقط کمی خندیدم و گفتم بچه ها خیلی تیز تر و باهوش تر از چیزی هستن که آدم فکرش رو میکنه بعد سعی کردم موضوع قبلی رو ادامه بدم. برای خودم هم واقعا جالب بود که چه چیزایی یاد بچه ها میمونه وقتی بچه ایی بوی ادکلن  معلمش یادشه ببین رفتار بی حساب و کتاب و ناشایست یک معلم چطور میتونه روح یه بچه رو داغون کنه! ذهن بچه ها سیاه و سفیده. یا یه نفر خوبه یا بد . کسی این بین نیست اونا مثل یه دوربین همه چیز رو ضبط میکنن! 


زنگ خورده بود و بابای ایلیاز نیومده بود دنبالش باهاش صداها رو کار میکردم بعد به علامت زدم رو دستش و گفتم حتما با عرشیا(داداشش) تمرین کن اینا رو. بعد یه شکلک کشیدم رو دستش خوشش اومد روی همه ی انگشت هاش شکل کشیدم و با هر شکل شعر اعضای خانواده رو خوندم ذوقش لذت بخش بود هرچند بعدش با باباش سر بی خیالی شون کلی جر و بحث کردم !!! تهش گفت ببین خانم وفا هم من شاغلم هم مامانش ما وقت واسه این جینگولک بازی ها که شما میگید نداریم(  پیش روانشناس کودک  بردن  و رسیدگی به درس بچه از نظر ایشون جنگولک بازیه) یه آدم چقدر میتونه بی مسئولیت باشه! 

پ ن یک معلم عصبانی: وقتی توانایی و وقت نگهداری و رسیدگی به  بچه تون رو ندارید ، آیا توانایی و اختیار اندام خصوصی‌تون هم ندارید ؟ آقا، خانم ، وقتی نمیتونی ، بچه به دنیا نیار و بدبختش نکن!!!!!!!!!!. 


این انگشت ‌های ایلیازه 

 

زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 191 تاريخ : چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت: 18:08