نمیدانم کجای کار زندگی ام میلنگد که تا مردی ( مهم نیست چه کسی باشد ) چیزی میگوید میپرم توی جلد فمنیستی و حتی برای دقایقی توی خودم هم فکر میکنم باید از مردها " کند "( بافتحه خوانده شود ) و باید روی پای خود ایستاد که مردها دیوار مطمئنی نیستند نبوده اند و هیچ وقت نخواهند بود .... واقعا برای چه اینطور شده ام؟
پ ن 1 : روح آسیب پذیری داشته ام . از همان کودکی . مصداق همان شعری هستم که میگوید "نازکی, رنجوری , توی ظاهر اما , یاغی و مغروری ! حالا که خوب فکر میکنم . راجع به تمام آدم ها همین طورم. تا کسی امروز و فردایم "کند" (با ضمه بخوانید )میروم توی گارد , توی حفاظ , توی غار درونم . هرچند در ظاهر شاید لبخند بزنم , یا تلخ شوم که نباید رویت حساب میکردم و گاهی بی تفاوت جلوه کنم که به "مای بی بی " پسر نداشته ام که نتوانستی ,که فرصت نکردی که دلت نخواست. اما درونم هزار تکه است .
پ ن 2: اما قبول کنید ک مردها بیشتر از هرکسی میخواهند به قبولانند که عقلشان بیشتر میرسد .
پ ن 3 : گیرم که کسی , قدرت بیشتری داشته باشد , توانا تر باشد , این یعنی دنیا را خداست ؟ اصلا خدا باشد . کی شده خدا از قدرتش سو استفاده کند ؟
اعتراف : زنها با تمام ظاهر یاغی که شاید داشته باشند همه از دورن شبیه همند . میشکنند!
برچسب : بی ربط نوشت, نویسنده : nelii1 بازدید : 160