روزنگارنویسی۳۶۱

ساخت وبلاگ

اولش فکر کردم غاز باشه یا اردک آخه شکمش رو با دلال پر کرده بود . گفت خروسه و مسعود از یه مزرعه دار خریده . گفتم من سفره رو پهن میکنم اما دلم میخواست میز رو بچینن از صبح با عماد سنگ های ایوون رو رنگ کرده بودیم و من حسابی خسته بودم . میخوایم گلدون ها رو از راه پله بیاریم ایوون . همین روزا باید برم پرده بخرم برای پنجره های ایوون . توری باشه سفید باشه . بعدش فرش بخریم یه فرش مستطیل قرمز با میز و صندلی سفید . بشقاب ها رو میبرم سر سفره ، ایمان بدخلقی میکنه مسعود میگه وقت خوابش گذشته بعد غر میزنه که بچه داری یعنی خداحافظی با ۸۹درصد آسایش . عماد گفته بود خوکچه بخریم  و قفسش رو بذاریم ایوون . کنار گلدون ها و میز و صندلی سفید . بعد تو اینترنت سرچ کرد درباره خوکچه و نژادش . قبلا میگفت گربه بیاریم بعد گفت آکواریوم خوبه و من فقط به فایتر رضایت دادم . فایتر که مرد دوباره خریدیم و سه باره . بعد عماد گفت سنجاب بخریم و همستر ، حیوون خونگی خیلی دوست داره و من اولش فکر نمیکردم همچین روحیه ایی داشته باشه . سر سفره ایمان گریه کرد بعد هم سر خوردن دوغ قهر کرد و رفت اتاقش مادرشوهرم چند بار نق زد که زیادی دعواش می‌کنین و مسعود رفت تو لک . سرعین هم که رفته بودیم سر نحوه برخورد با ایمان  مادرشوهرم کلی باره مسعود کرد و اونم  حسابی بهش برخورد . فکر کردم منم بودم بهم بر میخورد ، بعدا عماد به مادرشوهرم گفت هرکی بود بهش برمیخورد . سفره رو جمع کردیم من خواستم ظرف ها رو بشورم جای اسکاج طاطی عین مال من بود ، کی خریده  بود ؟ فکر کردم  از سلیقه م خوشش میاد که میخره . ایمان اومد آشپزخونه و لباسم رو کشید که بیا بریم بازی کنیم دستهام کفی بود ، فکر کردم نگه داشتن خوکچه دردسر داره ، همه جا بهم میریزه و من اصلا تحمل کثافت کاری هاش رو ندارم . ایمان مجبورم کرد ظرف ها رو بیخیال شم عماد گفت حاضر شو بریم ، من جایی کار دارم یادم افتاد تو کیفم شکلات دارم . بهش گفتم بیا ایمان جان بهت شکلات بدم تو اتاق طاطی بود کیفم ، هربار که وارد اتاقش میشدم دیدن سرویس خوابش اذیتم میکرد از اینکه سرویس خوابش رو کاملا بی دلیل عوض کرد و عین سرویس خواب من خرید ناراحت شدم اما وقتی گفت میدونستم ناراحت نمیشی فقط تونستم لبخند بزنم . وقتی مادرشوهرم بعدا اومد خونمون و گفت رنگ مال تو خیلی بهتره فکر کردم می‌خواد دلجویی کنه. ایمان شکلات رو ازم گرفت و من فکر کردم از کی اینقدر حساس شدم؟ 

زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 180 تاريخ : چهارشنبه 30 آبان 1397 ساعت: 1:05