من چم شده ؟

ساخت وبلاگ

حالم حال خوبی نبود , آشوب بودم  اما نه از حرف نادیا , از تصور اینکه یعنی عماد بهم درو غ گفته؟ واسه چی باید بهم دورغ میگفت؟ اصلا چرا در این مورد حرف زد؟ چرا پاک نکرد پیام ها رو چرا من رو وارد گذشته ایی کرد که آشوبم کرده ؟ خواب از چشام دویده بود  . اون کنارم آروم خوابیده بود و من ته دلم درد داشت ... برگشتم سمتش . نور  چراغ خیابون افتاده بود توی اتاق و  کمی روشن کرده بود اتاق رو, اونقدری که من میتونستم صورتش رو ببینم  . خیره شدم به چشماش که بسته بودن سرم رو بردم نزدیک تر . درست نزدیک سینه ش . حس میکردم توی خودم دارم میشکنم که سرم رو بوسید . خودم رو کشیدم عقب پرسیدم بیداری؟ جواب نداد . بلند تر پرسیدم .گفت جانم ؟ گفتم یه سوال میپرسم  روح بابا رو قسم بخور راستش رو بهم میگی . گفت چی؟ هنوز چشاش بسته بود و صداش خواب آلود . گفتم قسم بخور . گفت به  روح بابا راستش رو میگم . مکث کردم  نمیدونستم چطور بپرسم اصلا چی بپرسم ؟ چشاش هنوز بسته بود گفتم چیزی بوده که از من بخوای پنهونش کنی؟ یا.... عماد قسم بخور کسی بوده قبل من بهش علاقه داشته باشی ؟ چشاش رو باز کرد و خیره شد توی چشام ... گنگ بود نگاهش گفت خواب نما شدی نصف شبی؟ دیگه نه چشاش خواب داشت نه صداش . گفتم قسم بخور  گفت به روح بابا خل نبودم یکی دیگه رو دوست داشته باشم با تو ازدواج کنم . گفتم شاید نشده باهاش ازدواج کنی . گقت وفا چت شده ؟ گفتم هیچی  و چشام رو بستم . صداش رو بلند تر کرد : نصف شبی من رو بیدار کردی سوالای عجیب غریب میپرسی بعد میگی هیچی ؟ جوابش رو ندادم . یهو گفت ببینم رفتی پیام های نادیا رو خوندی؟ گفتم میخواستم مطمئن شم . لحنش جدی و عصبی شد : از چی مطمئن شی . من که همه چی رو خودم بهت گفتم . چشام رو باز کردم چرا وقتی نادیا گفت از سالار شنیده تو نکفتی سالار از خودش در آورده ؟ چرا  گفتی از سالار ناراحتی که رازت رو نگه نداشته . گفت من بخاطر آبروی سالار اونو گفتم بخاطر نادیا ...بخاطر خواهرش . چی میگفتم ؟ میگفتم من نگفتم سالار خودش گفته؟ نادیا نمیشکست ؟ حرص خوردم : میشکست که میشکست  به درک . چرا ناراحتی نادیا برات مهمه ؟  کلافه شد : وای وفا چت شده ؟ کی گفته نادیا برای من مهمه ؟ چرا نمیفهمی حرفمو . گفتم تو خودت چرا منو نمیفهمی ؟ من  ازت خواستم قسم بخوری . قسمت برام کافیه . گفت : خوبه حداقل قسمم برات کافیه . به روح بابا من هیچ کسی رو قبل تو دوست نداشتم . آخه روانی من چطور میتونم کسی رو که ندیدم دوسش داشته باشم ؟  گفتم خب از کجا معلوم ندیدی؟ نیم خیز شد وفا دیگه داری عصبانیم میکنیاا . میفهمی چی میگی ؟ تو گذشته من دنبال چی میگردی؟ خودش رو انداخت روی تخت : اونم توی گذشته ایی که از آب پاکتره . اونم  تازه الان بعده دو سال . سرش رو برگردوند سمتم دیوانه تو زن منی الان میفهمی ؟ میفهمی دوست دارم ؟ بفهم و اینقدر منو خودتو دیوونه نکن .نگاش کردم . برگشت رو به سقف . آرنجش رو گذاشت روی چشاش . من چم شده ؟

زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 178 تاريخ : شنبه 18 آذر 1396 ساعت: 4:04