زخم

متن مرتبط با «همینه که هست علیزاده» در سایت زخم نوشته شده است

کسی که خربزه میخوره

  • اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .وفا پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست تمامی داستان های روایت شده واقعیست عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جمعه ایی که آب برد!

  • جمعه صبح بود که عماد زنگ زد کجایی؟ بدو برو خونه که... عماد از سه شنبه صبح سفر کاری بود و من خونه ی مامانم . وقتایی که عماد خونه نیست من میرم خونه مامانم اینا. اینبار هم رفته بودم و قرار بود شب برگردم . دوازده ظهر بود داشتم رها رو شیر میدادم که بریم خونه مامانجونم.مامان جونم خورشت کدو درست کرده بود که من هم بتونم راحت بخورم. که عماد زنگ زد!  گفت همسایه طبقه پایین زنگ زده از هالوژن های سقف خونه ما آبشار راه افتاده ،تو خونتون شیر آب باز مونده؟! تو دو ثانیه یه دورپیچ انداختن دور رها و یه روسری رو سر خودم بدو با بابا اینا رفتیم خونه مون. هی فکر میکردم امکان نداره من همه چی رو چک کردم موقع بیرون رفتن. وقتی رسیدیم پشت در بوی نم میزد بیرون . تا کلید تو در بچرخه و در بازشه دلم هزار بار تو سینه م کوبید. در باز شد و دیدم وااااااای ! کل خونه رفته زیر آب! انگار که رودخونه ایی چیزی باشه فرشهای نازنینم زیر آب رفته بودن. کل هال پذیرایی آشپزخونه حتی اتاق ها ،همه جا پر از آب بود.  چند دقیقه بعد طبقه پایین اومد بالا در رو که باز کردیم دید خونه زندگی مون رو آب برده. گفت ما امروز میخواستیم جهاز بیاریم دیشب که همه جا رو تمیز کردیم رفتیم هیچ خبری نبود. مثل کسی که نه، دقیقا عین خود کسی که زندگیش رو آب برده فقط نگاش کردم. گفت بیایم کمک؟ و تو چشم بهم زدنی 6,7تا پسر دختر جوون اومدن بالا اول فرش ها رو که هزار کیلو شده بودن زیر اون همه آب ، جمع کردن. مبلها رو چیدن کنار و با تی آب رو هدایت کردن سمت آب راه آشپزخونه. پاخور کابینت ها رو درآوردن ، کابینت جزیره رو خالی کردن رو میز نهار خوری. روی کابینت های ما هم سنگه و جزیره خیلیییی سنگینه. چند نفری جزیره رو جا به حا کردن آب رو از زیرش پاک کردن, ...ادامه مطلب

  • ٦٣روزی که گذشت

  • تو این چند وقتی که نبودم چندبار اومدم نوشتم اما فقط تو پیش نویس ذخیره کردم مثلا: *  رها امروز ده روزه شد ما رفتیم خونه ی مامانم ،درد بعد از زایمان (سزارین) از تصورم راحت تر بود ، ** رها امروز ١٥روزه س کولیک داره شبا گریه میکنه شربت دایمتیکون و بی بی کیر و روتفلور و بی بی کولیک باریج و ... هیچ کدوم تاثیر نداره  ***رها امروز٣٦روزه س ، ما هنوز خونه ی مامانمیم من از استرس تنهایی و شبهای کولیکی رها وقتی میرم خونه مون تب و لرز میگیرم. اولش فکر میکردم سرما خوردم اما وقتی فقط شبا تب و لرز میگرفتم و خونه ی مامانم که بودم حالم خوب میشد فهمیدیم از استرس و اضطرابه . ****امروز رها ٤٠روزه شد ما برگشتیم خونه مون اما قرار شد هر روز مادرم یا مادرشوهرم بیان خونه ما تا من کم کم با خونه مون و شرایط حدیدش کنار بیام . و حالا رها ٦٣روزه س. واکسن دوماهگی رو زدیم از تب ٣٩درجه گذشتیم با کولیک های شبانه کنار اومدیم و من دیگه وقتی رها گریه میکنه اونقدرا دستام نمی لرزه. همسرم هر روز بهم میگه تو بهترین مادر دنیایی و من رها که بزرگ شه بهش میگم چقدر براش مادری میکنی. شنیدن این حرفها از طرف همسرم اعتماد به نفسم رو بیشتر کرد ، اولش فکر میکردم برای دلخوشیم میگه اما تکرار پی در پی ش باعث شد باورم شه و به خودم اعتماد کنم ،توانایی هام برگرده و بهتر بتونم اوضاع رو مدیریت کنم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دردی که مثل جون کندن بود

  • همه چیز با یه پهلو درد ساده شروع شد. من درازکشیده بودم و پهلوم درد میکرد. عماد گفته بود نمیتونی بیشتر بمونی؟ نمیتونستم بیشتر بمونم . حالم خوب نبود رفتم خونه مون بعد تر عماد اومد. عماد هم بود که دراز کشیده بودم و پهلوم درد میکرد و همه چی با یه عطسه بهم ریخت. یه عطسه ی یهویی و گرفتگی شدید عضله پهلو و دردی که منو مثل یه مار به خودم میپیجوند و عماد هاج و واج به منی که روی تخت از درد به خودم میپیچدم و نفسی که بالا نمیومد. اولش فکر کردم استخون پهلوم در رفت .عماد زنگ زد اورژانس و توضیح که داد گفتن در رفتگی نمیتونه باشه اما برید بیمارستان زنان زایمان.اونوقت شب کجا میرفتیم؟ گفتم دستم رو بگیر ببینم میتونم تکون بخورم یا نه. دستم رو کشیدم به پهلوم و دیدم ورم نداره.کمی دراز کشیدم درد کمتر شد و جوجه ی توی شکمم تکون خورد و خیالم راحت شد که حالش خوبه . عماد کمکم کرد بلند شم دوش آب گرم بگیرم و به هر مصیبتی صبح کنم. مامان اومد رفتیم دکتر رفتیم سونوی کلیه و کبد و کیسه صفرا و اینا هیچ کدوم نبود . باز یهو درد پیچید تو بدنم عین دیشب . بدتر هم شد . من گریه میکردم و هرچیزی که دم دستم بود چنگ میزدم و دو روز بستری شدم بیمارستان و نهایتا بعد تمام آزمایشها گفتن اسپاسم شدید عضله س . و چه اسپاسم شدیدی بود. یه هفته س خونه خوابیدم و با هرنفسی که میکشیدم درد میپیچید تو بدنم و فکر کردم حضرت زهرا چی کشیده با پهلوی شکسته و جنینی که سقط شده؟ میدونی دنده ت که درد کنه هر نفس که میکشی درده تکون میخوری جونت بالا میاد و فکر کن تو اون وضعیت جنین هم سقط کنی . سقطی که فشارش آدم سالم رو از پا درمیاره میفهمی؟ منم نمیفهمیدم . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از نزدیک که نگاه کنی همه چی یه جور دیگه س :)

  • بعد حدود یکسال الی رو دیدم . چاق شده بود و البته خوشگل . عادت ندارم موقع دیدن آدما ازشون سوال بپرسم مثلا چه خبرا؟ شنیدم از شرکت قبلی استعفا دادی چرا؟ تو که با دکتر جور بودی؟ الان کجا کار می‌کنی؟ راستی, ...ادامه مطلب

  • از این جایی که من هستم

  • بعد از یه مهمونی و خستگی بعدش  .... از این جایی که من هستم .... . .  ولنتاین است اما ماهیتش رنگ به رنگ است... برای بعضی روز عشق است،برای بعضی شامورتی بازی ،برای یکی دغدغه است و برای دیگری تنها یک تئاطر !!!  اما برای من ،برای تو ...تنها یک بهانه است ... بهانه ی از نو خواندن تصنیف دوست داشتن, ...ادامه مطلب

  • گفتم که تنها یک سکانس نیست...

  •   . . . . حالا که سرتا پای آن یخچال ٣٢فوتی را مرتب کرده ام شسته ام و هی با دستمال کنج هایش را تمیز کرده ام ، با میوه شور گل گلی ام افتاده ام به جان خیار ها و گوجه فرنگی ها . سردی آب پوستم را قلقلک میدهد و من انگار از تحرک زیاد گرمم شده باشد ،خوشم می آید از سردی اش . روی مچم به اندازه چهار انگشت مردانه کبود شده است. از دور که نگاه کنی صحنه تراژدیکی شاید باشد... زنی با پیشبند گل گلی در آشپزخانه یک خانه صد متری پشت سینک هی میوه ها را می سابد در حالی که روی مچش خوشنت یک مرد خود نمایی میکند ! اما میدانید چیست؟ زندگی یک سکانس نیست یک صحنه یک تصویر نیست که بشود با همان قید زندگی را زد یا نزد !!!! زندگی مجموعه ایی از تصاویر پشت سر هم است تصویری که تویش من داد میزنم او داد میزند من میزنم تخت سینه ش و او با غیض دستم را میگیرد و من اصلا نمی گووویم آیییی ! دعوا بیخ پیدا میکند و از یک جایی به بعد بی سر و ته ول میشود ... او مرا میرساند کلاس نقاشی و من تمام تایم نقاشی را بی خودی میخندم و وانمود میکنم همه چیز روبه راه است ... تصویر بعدی  منم که نشسته ام پای سجاده. آفتاب سر ظهر جمعه افتاده است روی رو فرشی های خانه خواهر شوهرم و هوای خانه شان بخاطر کوچولوی سه سالشان بیش از حد گرم است. من ذکر آخر را می گویم و بعد سریع گره چادر را وا میکنم . عماد از پشت صورتم را میبوسد و بعد همان طور که به زانو نشست, ...ادامه مطلب

  • اتفاقا بکن ای صبح طلوع که من خسته شدم از دستش

  • امروز امتحان بیوالکترومغناطیس داشتم فردا تکنینک پالس و پردازش تصاویر دارم میدونی خواب میاد؟ میدونی خسته ام؟ میدونی فردا آخرین امتحان یونی ه؟ میدونی فردا میگیرم تخختتتتت میخوابم اگه بخیر بشه اگه بگذره اگه حل شه :) , ...ادامه مطلب

  • من همون زنی هستم که میتونست دهه ی بیست باشه

  • سبزی خوردن رو میذارم توی چرخ دستی کنار بقیه ی خریدهام و حالا من شبیه تصورات چند پیشم هستم . زنی متاهل با سبد چرخ دار پر از خرید توی خیابون پاییزی .زنی که بعد از ظهر هاش حالا کتری روی اجاقش نباشه کتری برقیش قل میخوره . اون کنار بخاری لم نداده باشه روی,میتونست ...ادامه مطلب

  • خب نمیشد که

  • گفتم حوصله م سر رفته و یادم وفت گفته بودم که دیگه دست به غذا نمیزنم یادم رفته که تصمیم گرفته بودم جنگولک بازی نکنم یادم رفت که زن نباشم...  نمیشه که زن نبود میشه؟  پیتزا پختم  , ...ادامه مطلب

  • یه همچین آدم مگسی هستم امروز

  • +یه وقتی هم میرسه آدم حوصله توجیه دیگران رو نداره . اون وقته که میگه "بله عزیزم حق با شماست" !  +دیروز عصر که روزه بودم دلم خیلیییی نسکافه و شکلات تلخ میخواست اما حالا که میتونم بخورم هیچی... قبل امتحان ها دلم برای آبرنگ یه ذره بود اما حالا که بیکارم هیچی ...رو یه همچین زمانهایی هم باید بنویسن "تما, ...ادامه مطلب

  • چالش این من هستم

  • پیش از تو در من زنی زندگی میکرد که هر روز صبح تنهاییش را گره میزد به گیسووانش می آویخت به گردنش باقی را هم میریخت پای گلدان کوچکشپیش از تو در من زنی زندگی میکرداکنون ...همه توییپ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیستتمامی داستان های روایت شده واقعیستعنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است , ...ادامه مطلب

  • دعوت به چالش " این من هستم"

  • پیش از تو در من زنی زندگی میکرد که هر روز صبح تنهاییش را گره میزد به گیسووانش می آویخت به گردنش باقی را هم میریخت پای گلدان کوچکشپیش از تو در من زنی زندگی میکرداکنون ...همه توییپ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیستتمامی داستان های روایت شده واقعیستعنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است , ...ادامه مطلب

  • اون با من همون کارو میکنه که برگهای کتاب با پروانه!

  • پیش از تو در من زنی زندگی میکرد که هر روز صبح تنهاییش را گره میزد به گیسووانش می آویخت به گردنش باقی را هم میریخت پای گلدان کوچکشپیش از تو در من زنی زندگی میکرداکنون ...همه توییپ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیستتمامی داستان های روایت شده واقعیستعنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است , ...ادامه مطلب

  • همین

  • پاک کردم...فقط همین قدر بگم که.... یه قوطی دستمال کاغذی سنگین نیست نه ؟ اگه بگیری دستت خسته ت نمیکنه نه؟ برای مثلا یه ساعت . هوم؟ دوساعت هم شاید خسته نکنه سه ساعت و چهار ساعت هم . اما اگه قراره باشه یه بسته دستمال کاغذی رو با زاویه نود درجه به صورت موازی با زمین به مدت یک هفته تو دستت نگه داری به طرز غریبی برات سنگین و زجر اور میشهاز حمل مشکلات کوچیک برای یه مدت طولانی  فقط خسته م همین ! ,همینگوی,همین خوبه,همینجوری به انگلیسی,همینه که هست علیزاده,همینا,همین است زندگی,همین امشب میزنم ریشمو,همین یک ساعت پیش,همین امشب فقط هم بغض,همینه ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها