زخم

متن مرتبط با «بی حوصلگی در کودکان» در سایت زخم نوشته شده است

من یک مادرم

  • به وقتایی اونقدر نمی نویسم نمیدونم از کجا شروع کنم. این روزای من کلا درگیر رها میگذره . یعنی کلا زندگی مون درگیر رها میگذره. البته درگیری شیرینی هستش مخصوصا که الان هفت ماهه شده و با چشم ها و نگاه و حرکاتش حرف میزنه و به هر نحوی منظورش رو میرسونه. قبل از مادر شدن همیشه فکر میکردم مادرها چطور زبون بچه هاشون رو میفهمن؟ بعد از مادر شدن فکر میکنم چطور بقیه نمیفهمن بچه چی میگه اینکه خیلی واضحه! خدا به طور غریزی انگار زبون بچه رو به مادر یاد میده. راستش مادر شدن خیلی آدم رو با برنامه میکنه. البته من قبلا که سرکار میرفتم هم بخاطر شغلم کارام رو برنامه بود واسه همین همیشه میگفتم یکی از باگ های خانه داری بی برنامه بودنه. اما بچه دار که میشی میدونی کی باید بیدار شی کی غذا بپزی کی خونه رو مرتب کنی کی وقت داروی بچه س و إلا ماشالله. مخصوصا که نخوای سر بچه رو با تلویزیون گرم کنی چون برای زیر دوسال به شدت مخربه . پس مجبوری وقتایی که خوابه یا خودش خودش رو مشغول کرده کارهات رو بکنی. در کنار با برنامه بودن آدم خیلی هم صبور میشه. مثلا میبینی بچه از صبح داره بد قلقی میکنه گریه میکنه و تا نزدیک دوازده ساعت تمام درگیر اینی که بفهمی مشکل چیه و چه طور میتونی رفع کنی بدون اینکه فکر کنی خسته شدم کلافه شدم له شدم . البته ممکنه کم بیاری بعد ساعتها تلاش اما در مقایسه با قبل میبینی چقدر صبور تر شدی. الان بیش از ١٦ماهه من شب رو راحت و بی دغدغه نخوابیدم.از زمان بارداری تا الان . گاهی آدم دو شب بیخوابی رو دوام نمیاره اما من الان ١٦ ماهه دارم اینطور زندگی میکنم. چند روز پیش من سرما خورده بودم و از ترس اینکه رها نگیره ،  من جدا از رها خوابیدم و رها رو سپردم به همسر با اینکه با فاصله ی دوری کنارشون بودم و , ...ادامه مطلب

  • بعد از بیمارستان

  • حالا که دارم مینویسم رها روی پاهام دراز کشیده و من آهنگ گنجیشک لالا رو براش پخش کردم که خیلی دوست داره.هر وقت براش پخش میکنم ساکت گوش میده و آخرهاش که میگه لالالالایی با صدای آرومی انگار که میخواد تقلید کنه همراهی میکنه. روزهای توی بیمارستان تموم شد ر ما ٤شب بیمارستان بودیم.٤ شب سخت. رهای کوچیک من سنگ کلیه داره, ...ادامه مطلب

  • بیمارستان

  • حالا که دارم مینویسم رها روی تخت بیمارستان خوابیده. شاید سخت ترین لحضات زندگیم رو میگذرونم. تمام مدتی که به پاش سرم وصل میکردن و اون جیغ میزد با هر جیغش کسی توی دلم چنگ میزد قلبم رو مچاله میکرد توی مشتش و من نفسم بند میومد.حتی نمیتونستم گریه کنم کلافه و گیج و درهم بودم مثل یه کند ذهن دیرآموز دارم فکر میکنم چطور قراره سه روز اینجا بمونیم ؟! خدا خودش بهم توان و صبر بده. خودش کمکمون کنه.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تربیت فرزند متعادل

  • میگه یکی از دلایلی که انسانها بچه دار میشن اینه که "رشد" کنن. بچه رشد میکنه و ما رو مجبور میکنه قبل اون رشد کنیم و بزرگ شیم. رشد کردن باید متعادل باشه. دایرت واهر در تمام حوزه ها . نخواهیم که کودک خاص تربیت کنیم . خاص بودن یعنی در یک حوزه رشد داشتن مثل نوابغ ! و این یعنی رشد غیر متعادل !   برای اینکه بچه رو تربیت کنیم اول باید خودمون تربیت شیم. باید بدونیم اصل و اصول زندگی ما چیه؟ چه چیزهایی برامون ارزشه ،جهت این زندگی به کجاست؟  رشد رو اگه مثل یه جاده ببینیم ،تربیت علامت گذاری این جاده س. جاده ایی که جهتش به سمت اصل و هدفی هست که دنبالشیم.  اگه زندگی جهت مشخصی نداشته باشه علامت گذاری اشتباه میشه. مثل اینکه تو جاده میزنیم گردش به چپ ، راننده میچرخه به چپ درحالی که باید میچرخیده به راست و از مسیر منحرف میشه. همه ی پدر و مادرها برای تربیت بچه شون زحمت میکشن اگه نتیجه نمیده چون جهت زندگی مشخص نیست.یکی از مشکلاتی که داریم اینه که تو زندگی ده ها اصل داریم درحالی که اصل باید یکی باشه !اصل یکی نیست و نمیدونم دنبال چی هستیم!  اگر آدم مذهبی و مسلمانی باشید طبیعتا میدونید اصول دین چیه؟ تو اصل نمیشه تقلید کرد خودت باید به باور برسی .یکی از اصول دین توحیده چقدر راجع به توحید تحقیق کردیم که به باور برسیم؟ در حد کتاب دینی دوم ابتدایی! که از تقلید هم کمتره! .  برگردیم به تربیت تربیت با تشویق و تنبیه اجین شده . اما منظور از تنبیه چیه؟  به واژه های : تنبیه ، مجازات و کیفر توجه کنید. چه تفاوتی دارن؟  تنبیه به معنی هشدار و آگاهی دادن توام با تلخکامی هست  مجازات نتیجه منطقی عمل هست مثل ورزش کردن و سلامتی - سیگار کشیدن و بیماری ریه , ...ادامه مطلب

  • تربیت کودک متعادل ٢

  • بهش شیر دادم  و رها درست مثل کسی که از خوردن مست شده با چشای نیمه باز توی بغلم خوابیده.انگار که خواب ببینه گاهی لبخند میزنه گاهی میخنده و من دلم برای لپ های صورتی و مژه های بلندش میره. خم میشم و بین دو چشمش رو میبوسم .و میگم خدایا کمکم کن مامان خوبی براش باشم .  توی تربیت کودک متعادل توی مبحث تنبیه میگه ما خیلی وقتا بچه مون رو کیفر میکنیم نه تنبیه! هررررر رفتاری که توش عصبانیت و خشم داشته باشه کیفره و کیفر مال مجرمه نه کودک. تنبیه چیه؟ تنبیه گفتیم هشدار و تذکر دادن توام با تلخکامیه برای حوزه ی ارزش ها .ارزشها خط قرمزن. چطور باید تنبیه کنیم؟ مثلا کودکی رو تصور کنید که مادرش سه تا کیک بهش داده. گفته دوتاش رو بخور اما یکی رو برای بابا نگه دار. مادر میاد میبینه بچه هر سه تا رو خورده. اینجا بچه باید تنبیه شه. چون امانت داری که ارزشه زیر پا گذاشته شده(ماچیکار میکنیم؟ قربونت برم نوش جانت خوب کردی خوردی الان یکی دیگه بهت میدم بخور, ...ادامه مطلب

  • ساعت شیش و بیست دقیقه ی عصر ١٥اسفند

  • دقیقا دو ررز بعد از انتشار آخرین مطلب تو اینجا ،  ،در شرایطی که هنوز یک هفته به تولد دخترمون مونده بود ، توی یک شرایط اورژانسی دکتر تصمیم به بیرون آوردن بچه گرفت و حالا "رها" خانم ما ١٣روزه س!  همه چیز از یه سونوگرافی ساده شروع شد و بند نافی که سه دور دورگردن جنین پیچیده بود و حرکاتی که کند شده بود. من میخواستم برم بازار و برای کوسن های تخت جوجه خانم تور بخرم ، سر راه فکر کردم بذار سونوی ١٢هفته رو هم بدم به دکتر ، دکتر گفت تا اینجا که اومدی بذار قلبش هم بشنویم . بعد گفت چرا قلبش آروم میزنه؟ وفا بیا برو سونو، دکتر سونو چیزایی نوشت رو کاغذ که ختم شده بود به کلمه ی: ٦از ٨. دکترم پشت تلفن گفت برو بیمارستان بگو نوار قلب بگیرن. گفتم که من میخواستم برم بازار و حالا ساعت ٤ظهر بیمارستان بودم زنگ زدم که عماد بیا، فکر میکردم بیخودی دارم میکشمش بیمارستان و خودم همه کارها رو میکنم که دکترم گفت اتاق عمل رو آماده کنید باید بچه رو دربیارم! ساعت ٦و بیست دقیقه ی عصری که هییییچ انتظارش رو نداشتم رها به دنیا اومد و دنیای من قشنگ تر شد❤️ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دردی که مثل جون کندن بود

  • همه چیز با یه پهلو درد ساده شروع شد. من درازکشیده بودم و پهلوم درد میکرد. عماد گفته بود نمیتونی بیشتر بمونی؟ نمیتونستم بیشتر بمونم . حالم خوب نبود رفتم خونه مون بعد تر عماد اومد. عماد هم بود که دراز کشیده بودم و پهلوم درد میکرد و همه چی با یه عطسه بهم ریخت. یه عطسه ی یهویی و گرفتگی شدید عضله پهلو و دردی که منو مثل یه مار به خودم میپیجوند و عماد هاج و واج به منی که روی تخت از درد به خودم میپیچدم و نفسی که بالا نمیومد. اولش فکر کردم استخون پهلوم در رفت .عماد زنگ زد اورژانس و توضیح که داد گفتن در رفتگی نمیتونه باشه اما برید بیمارستان زنان زایمان.اونوقت شب کجا میرفتیم؟ گفتم دستم رو بگیر ببینم میتونم تکون بخورم یا نه. دستم رو کشیدم به پهلوم و دیدم ورم نداره.کمی دراز کشیدم درد کمتر شد و جوجه ی توی شکمم تکون خورد و خیالم راحت شد که حالش خوبه . عماد کمکم کرد بلند شم دوش آب گرم بگیرم و به هر مصیبتی صبح کنم. مامان اومد رفتیم دکتر رفتیم سونوی کلیه و کبد و کیسه صفرا و اینا هیچ کدوم نبود . باز یهو درد پیچید تو بدنم عین دیشب . بدتر هم شد . من گریه میکردم و هرچیزی که دم دستم بود چنگ میزدم و دو روز بستری شدم بیمارستان و نهایتا بعد تمام آزمایشها گفتن اسپاسم شدید عضله س . و چه اسپاسم شدیدی بود. یه هفته س خونه خوابیدم و با هرنفسی که میکشیدم درد میپیچید تو بدنم و فکر کردم حضرت زهرا چی کشیده با پهلوی شکسته و جنینی که سقط شده؟ میدونی دنده ت که درد کنه هر نفس که میکشی درده تکون میخوری جونت بالا میاد و فکر کن تو اون وضعیت جنین هم سقط کنی . سقطی که فشارش آدم سالم رو از پا درمیاره میفهمی؟ منم نمیفهمیدم . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بدبیاری

  • صبح خود را چطور آغاز کردید؟ به نام خدا کلید رو در جاموند در بسته شد , ...ادامه مطلب

  • این قصه سر دراز دارد

  • روز چهاردهم خونریزی تقریبا جونی برام نمونده . خونریزیم هنوز هیییییچی کم نشده . برای روز سه شنبه یعنی فردا مجدد آزمایش بتا و سونوگرافی دارم.کاشکی همه چی ختم به خیر شه بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پاشین بیاین کانال ببینم

  • اینجا چرا اینقدر سوت و‌کوره ؟؟؟؟؟  پاشین بیاین کانال ببینم https://t.me/Ruznegarihayeman, ...ادامه مطلب

  • تحمل درد مشترک !

  • تن و بدنم  زیاد کبود میشه اما بیشتر وقتها خودمم نمیدونم کی چی شده! الان گوشه ی انگشت اشاره م جوری کبود شده که قاعدتا باید لای چیزی مثل در مونده باشه ! اما هیچی یادم نمیاد !!!  وقتی عادت ماهانه شروع می, ...ادامه مطلب

  • روزنوشتهای وفا و آدرس یک کانال

  • فردا سالگرد نامزدیمونه . سه سال گذشت و من اصلا فکر نمیکنم به چشم برهم زدنی بوده باشه!  سرما خوردم و هی فین فین و هی عطسه و هی بی حالی ! حقش بود امروز رو تعطیل میکردن نصف کلاس غایب بود !!!  کیک پختم ب, ...ادامه مطلب

  • بی حوصله ترینم

  • رو بالشتی ها و ملحفه ها دارن توی ماشین لباسشویی میچرخن، همه جای خونه جارو شده  من نشستم روی مبلی که روش ملحفه ی سفید انداختم هیچ صدایی به جز صدای آب توی لباسشویی و تیک تاک ساعت نیست هوا ابریه و من حتی حوصله ی خودمم ندارم .  , ...ادامه مطلب

  • از تجربیات یک زن متاهل

  • شاید خیلیاتون من رو از خیلی قبل بشناسید بعضیاتون از زمان بانوی شرقی  اون موقع که مجرد بودم و شارژ بودم و سرحال  بعد از زمان رمانتیک نامزدیم و یه سال اول زندگی مشترکم که پر از فانتزی های مختلف بود شاید, ...ادامه مطلب

  • پاهات رو دراز کن و با خیال راحت سوت بزن

  • مدتهاست که شنیدن اسم کوچیکم از زبون هیچ کس من رو به وجد نمیاره. این اسمش بدبختی ، افسردگی یا بیچارگی نیست. شرایط زندگی من تقریبا استیبله و خیاله من تخته از داشتن کسیه که قرار نیست یک روز صبح پاشه و من رو ترک کنه. من با این آدم گاهی به شدت حرفم میشه و حتی وسط سرد ترین لحظه ها به این فکر نمیکنم که چیزی قراره از هم بپاشه. من با همین آدم لحظات گرم و پر از خوشیه زیادی دارم که توی صمیمی ترین لحظه ها به این فکر نمیکنم که شاید اینها دیگه تکرار نشه . ترس ... آره ترس از ،از دست دادن ، باعث میشه ما لحظه ها رو ببلعیم و الا کیفیت فعل همونه که از اول بوده. ترس همیشه تلخ نیست . مدتهاست که ساعت ١١دیگه فرقی با ساعتهای دیگه برام نداره. مدتهاس حرف دال مثل بقیه حروف ،تک رنگه. از شما چه پنهون بعد ساعت یازده دیگه هیچ ساعت دیگه ایی برام مهم نشد. بعد حرف دال ، دیگه هیچ حرف دیگری خاص نشد...اما گفتم که اینا اسمش بدبختی نیست . من فقط خیالم تخته, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها